جدول جو
جدول جو

معنی سک رنج - جستجوی لغت در جدول جو

سک رنج
بیماری مهلک و مسری سگان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرنج
تصویر سرنج
اکسید سرب، گردی سمّی و سرخ رنگ که از حرارت دادن مردار سنگ به دست می آید و در نقاشی، تذهیب، سفالگری، شیشه سازی و نیز به عنوان ضد زنگ برای رنگ کردن اشیای آهنی به کار می رود، اسرنج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرنج
تصویر کرنج
زهر
حنظل، میوه ای گرد و به اندازۀ پرتقال با طعم بسیار تلخ که مصرف دارویی دارد، شرنگ، هندوانۀ ابوجهل، علقم، ابوجهل، حنظله، پژند، فنگ، خربزۀ ابوجهل، کبست، پهی، پهنور، کبستو، گبست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرنج
تصویر کرنج
برنج، دانه ای سفید رنگ، از خانوادۀ غلات و سرشار از نشاسته که به صورت پخته خورده می شود، گیاه یک سالۀ این دانه با برگ های باریک که در نواحی مرطوب می روید، گرنج، ارز، برنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرنج
تصویر کرنج
سیاه دانه، گیاهی خودرو با برگ های بنفش و دانه های ریز سیاه که مصرف دارویی و خوراکی دارد، کبودان، غرمج، بوغنج، سیسارون، سنز، شونیز، سنیز، سیاه تخمه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکنج
تصویر سکنج
سرفه، خراش، تراش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکنج
تصویر سکنج
دارای دهان بدبو یا لب شکافته شده، برای مثال تشنه را دل نخواهد آب زلال / کوزه بگذشته بر دهان سکنج (سعدی - ۸۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کرنج
تصویر کرنج
چین خورده، چروکیده
کرنج کرنج: چین چین، پرچروک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سه کنج
تصویر سه کنج
گوشه، زاویه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سه لنج
تصویر سه لنج
لب شکری، کسی که یکی از دو لب او شکافته باشد، لب شکافته، شکرلب، سلنج، سه لب
فرهنگ فارسی عمید
(کُ رَ)
برنج. ارز. (ناظم الاطباء) (یادداشت مؤلف). برنج خوردنی. (حاشیۀ برهان چ معین) :
آن کرنج و شکرش برداشت پاک
و اندر آن دستار آن زن بست خاک.
رودکی.
بر آن کس که زی کرم کردی خورش
ز شیر و کرنج آمدش پرورش.
فردوسی.
بیاراستندش دبیر و وزیر
کرنجش بدی خوردن و شهد و شیر.
فردوسی.
چو بشنید برپای جست اردشیر
که با من فراوان کرنجست و شیر.
فردوسی.
ای به کوپال گران کوفته پیلان را پشت
چو کرنجی که فروکوفته باشد به جواز.
فرخی.
در اثنای آنکه به بازار می رفتم تا کرنج خرم، اشتری جسته و مهارگسسته بر من گذشت. (سندبادنامه صص 130-131). در شادی شیخ شیر و کرنج می پختند. (انیس الطالبین) ، فلفل سیاه. (ناظم الاطباء) ، باز شکاری. (ناظم الاطباء). اما دراین معنی مصحف کریج است. رجوع به کریج شود
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ)
صمغ نباتی است مسخن و ملطف و جالی و محلل ریاح و اورام سلبه و مدر حیض و مسهل بلغم غلیظ و این معرب سکبینه است. (منتهی الارب) (از آنندراج). به پارسی سغبین است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) (از بحر الجواهر) : از آن جمله که موجود نباشد الا به اصفهان سکبینج و جاوشیر و ترنجبین. (ترجمه محاسن اصفهان ص 40)
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُ رِ / کِ رَ)
سیاه دانه باشد و آن تخمی است سیاه که بر روی نان کنند. (برهان) (آنندراج). سیاه دانه. شونیز. (ناظم الاطباء) (جهانگیری). دانۀ سیاه و خوشبو. حبهالسوداء. (یادداشت مؤلف). اسم فارسی شونیز است و نیز به فارسی سیاه دانه نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
دوسه غله با هم آمیخته را گویند. (آنندراج) (غیاث)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
مرغی باشد کوچک. (فرهنگ اسدی). مرغکی است کوچک و ضعیف. (شرفنامۀمنیری). مرغکی باشد سیاه و کوچک و ضعیف. (برهان) (آنندراج). مرغی است خرد و سیاه و به آذربایجان سودان گویند. (رشیدی) (جهانگیری) (اوبهی). اسرنج. (دزی ج 1 ص 621). سالنج. (رشیدی). سارج. (شعوری). ساننج. (برهان). سارنگ:
تو کودک خرد و من چنان سارنجم
جانم ببری همی ندانی رنجم.
صفار مرغزی (از فرهنگ اسدی و رشیدی).
چو عنقا دان ورا، دشمن چو صعوه
چو شهباز است او و خصم سارنج.
_ (شمس فخری (از جهانگیری و شعوری). رجوع به سار، سارج، سارچه، سارک، سارنگ، سارو. ساروک، ساری، شار، شارک وشارو شود، نام شعبه ای است از موسیقی. (جهانگیری) ، سازی است و آواز سارنج که در دستگاههای آواز ایرانی معروف است منسوب بدان می باشد. (مجلۀ موسیقی دورۀ سوم شمارۀ 9 ص 30). رجوع به سارنگ شود. k05l) _
لغت نامه دهخدا
(رِ)
دهی از دهستان ابوالفارس بخش رامهرمز شهرستان اهواز، واقع در 35هزارگزی جنوب خاوری رامهرمز و 25هزارگزی جنوب شوسۀ ماماتین به هفتگل. کوهستانی و گرمسیر و مالاریائی و دارای 60 تن سکنه است. آب آن از رود خانه ابوالفارس و محصول آن غلات و برنج و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
شطرنج. (دزی ج 1 ص 652). رجوع به شطرنج شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کُ رِ / کَ رَ)
کرنچ. (برهان). خرمای ابوجهل. (برهان) (از آنندراج). نوعی از خرما است که خرمای ابوجهل گویند. (ناظم الاطباء) ، زهر قاتل. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ کُ)
سرفه کردن و آواز بگلو آوردن. (رشیدی) (برهان) (آنندراج) ، تراش که از تراشیدن است. (برهان) (انجمن آرای ناصری) (رشیدی) ، گزیدن که از گزندگی باشد. (برهان) (آنندراج) (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کرنج
تصویر کرنج
سیاه دانه، حنظل. برنج ارز: (در اثنای آنک ببازار میرفتم تا کرنج خرم اشتری جسته و مهار گسسته بر من گذشت. ) (سند باد نامه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرنج
تصویر سرنج
اکسید سرب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکنج
تصویر سکنج
دهانی که بوی بد دهد
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی تازی گشته پرزیکه از گیاهان دارویی صمغی که از گیاه سکبینه استخراج شود و در طب از آن به عنوان مقوی و قاعده آور و ضد تشنج استفاده میگردد. این صمغ دارای بوی نسبتا مطبوع است ولی مزه تلخ دارد و دارای خواص صمغ باریجه است، علف سکبینه گیاهی است پایا از تیره چتریان و دارای ساقه های ضخیم است ارتفاعش بین 1 تا 2 متر میرسد برگهایش سبز و پوشیده از کرکهای ریز است. گلهایش زرد و میوه اش به درازای 10 تا 12 میلیمتر و به قطر 2 میلیمتر است. دانه این گیاه را نیز در تداوی به کار برند و به نام حب السکبینج می نامند. گیاه مذبور در نواحی البرز و شمال ایران به فراوانی میروید سکوینه صغبین سکبنی سکبیج سکبینج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یک رنگ
تصویر یک رنگ
دارای رنگ واحد مقابل دورنگ و رنگارنگ، بی ریا و صمیمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکوهنج
تصویر سکوهنج
خارخاسک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکنج
تصویر سکنج
((سَ کَ یا س کُ))
سرفه، خراش، گزندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سکنج
تصویر سکنج
((س کُ))
لب و دهانی که دارای سه کنج باشد، لب شکری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرنج
تصویر کرنج
((کُ رَ))
برنج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کرنج
تصویر کرنج
((کَ یا کِ نَ))
سیاه دانه، شونیز
فرهنگ فارسی معین
زاویه، گوشه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مقاوم
فرهنگ گویش مازندرانی
کسی که در شکار خوک مأمور است و سگان را در بیرون راندن خوک
فرهنگ گویش مازندرانی
بی ریا، صاف و ساده، صمیمی
فرهنگ گویش مازندرانی
نزاع سگان
فرهنگ گویش مازندرانی
همانند رنگ جگر سفید
فرهنگ گویش مازندرانی